هر گاه به سرم هوس اعتماد دوباره به تو میزند خنجری که از پشت به قلبم فرو رفته در می اورم
بوسه میزنم
اندکی نمک رویش میپاشم
دوباره سر جایش میگذارم .........................
از قول من به ان لعنتی بگویید :خیالش جمع من دیوانه هنوز به خنجرش هم وفادارم...............
ادامه...
همین کنار نزدیک به من
درست روبروی چشم هایم
همنفس نفسهایم
خیره شوم به لبهایت
دست بکشم به تک تک اعضای صورتت
بعد چشمهایم را ببندم و …
” ببوسمت “
آن لحظه دنیای من تمام می شود .
” به خدا که واقعاً تمام می شود “