کسانی که تا دیروز میگفتند بدون من نمیتوانند نفس بکشند
امروز در اغوش دیگری
نفس نفس میزنند ........................
چرا ساکت نمیشوی
صدای نفس هاییت در اغوش او از دور هم ازارم میدهد
لعنتی ارام تر نفس نفس بزن.....................
وقت خرید لباس پاییز دقت کنیم لباسی گرم با جیب های بزرگ برای دو دست .................
شاید این پاییز عاشق شدیم .......................
...................................
باید برای زمستان کتی گرم بخرم ،
با جیب هایی فقط برای دست هایم ،
تن های تنها ،
زود یخ می زنند.................
هرگز نفهمیدم فراموش کردن درد اور است
یا فراموش شدن ...............
به هر حال ..........
دارم فراموش میکنم فراموش شدنم را.............
این روزها دلم یه آدمی رو می خواست که همه چیزهای که واسه من مهمن ، واسه اونم مهم باشه یه آدمی که همه چیزهایی جالبی که من و شگفت زده می کنه رو ببینه و بفهمه!
یه آدمی که برای حرف زدن باهاش احتیاج به تعریف و توضیح و
تفسیر و مقدمه نداشته باشم ! یکی که میشد بهش زنگ زد و گفت دیدی چی شد
دیدی این جوری شد دیدی بهت گفته بودم ؟
یه آدمی که همه ی گذشته رو همه ی
فیلم رو همه ی تورو بدونه یه آدمی که اشک هات و گریه هات و بغض هات و شکست
هات و خوشحالی هات و شانس هات و بدونه اسم مامان بابا و آدرس خونت و بدونه
! یه آدمی که بدونه چند سال پیش چی بودی و چند سال بعد می خوای چی بشی
آدمی که آرزوهات و شنیده باشه !
آدمی که بدونه کجاهات زخمه کجاهات ترسه کجاهات امید !
آدمی
که وقتی می بینیش بتونه حدس بزنه چرا الان اینقدر ساکت و بی رمق و غمگینی !
آدمی که چشم هات و بشناسه خودت رو بشناسه ! آدمی که منتظرت بمونه تا بهت
بگه چی شد ؟ چی کار کردی ؟ یالا زود باش تعریف کن واسم !
یه روزایی دل آدم بدجوری یه همچین آدمی می خواد !
آدمی از جنس آدم همین و دیگر هیچ..............................