ღخانوم خونه ღ

ღღخاص ترین مخاطب دنیا دوست دارمღღ

ღخانوم خونه ღ

ღღخاص ترین مخاطب دنیا دوست دارمღღ

این روز ها


http://troth.blogfa.com

این روزها دلم یه آدمی رو می خواست که همه چیزهای که واسه من مهمن ، واسه اونم مهم باشه یه آدمی که همه چیزهایی جالبی که من و شگفت زده می کنه رو ببینه و بفهمه!

یه آدمی که برای حرف زدن باهاش احتیاج به تعریف و توضیح و تفسیر و مقدمه نداشته باشم ! یکی که میشد بهش زنگ زد و گفت دیدی چی شد دیدی این جوری شد دیدی بهت گفته بودم ؟
یه آدمی که همه ی گذشته رو همه ی فیلم رو همه ی تورو بدونه یه آدمی که اشک هات و گریه هات و بغض هات و شکست هات و خوشحالی هات و شانس هات و بدونه اسم مامان بابا و آدرس خونت و بدونه ! یه آدمی که بدونه چند سال پیش چی بودی و چند سال بعد می خوای چی بشی آدمی که آرزوهات و شنیده باشه !
آدمی که بدونه کجاهات زخمه کجاهات ترسه کجاهات امید !
آدمی که وقتی می بینیش بتونه حدس بزنه چرا الان اینقدر ساکت و بی رمق و غمگینی ! آدمی که چشم هات و بشناسه خودت رو بشناسه ! آدمی که منتظرت بمونه تا بهت بگه چی شد ؟ چی کار کردی ؟ یالا زود باش تعریف کن واسم !
یه روزایی دل آدم بدجوری یه همچین آدمی می خواد !
آدمی از جنس آدم همین و دیگر هیچ..............................

نظرات 8 + ارسال نظر
ramin دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:41 ب.ظ

اتی خیلی وبلاگت قشنگه

متن خودت قشنگ بود

محمد دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:04 ب.ظ http://azadey.loxblog.com

سلام فدات بشم خیلی دلت پره ها دلم خون شد به خدا

ramin دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:09 ب.ظ

وبلاگت قشنگه

علی دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:58 ب.ظ http://ali751.blogfa.com

خیلی عالی بود از ته دلم گفتی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:56 ق.ظ

چو گل های شقایق داغدارم -بیا پروانه شو بنشین کنارم -بزن مرهم به زخم قلبم ای دوست -که خنجر خورده ی این روزگارم.

ramin سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:05 ق.ظ

دلم گرم خداوندیست که با دستان من ، گندم برای یاکریم خانه میریزد

چه بخشنده خدای عاشقی دارم که میخواند مرا با آنکه میداند گنهکارم

دلم گرم است ، میدانم بدون لطف او تنهای تنهایم برایت من ، خدا را آرزو دارم . . .

ramin سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:09 ق.ظ

من صفرم، تو دویی
با تو بیستم، بی تو نیستم

ramin سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ب.ظ

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:

چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟

چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟

اما افسوس که هیچ کس نبود ...

همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...

آری با تو هستم ...!

با تویی که از کنارم گذشتی...

و حتی یک بار هم نپرسیدی،

چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد