مان از تنهایی
ده ها نفر در کنارم ولی افسوس...
افسوس که همدمی نیست...همدمی برای تنهایی هایم همدمی برای غم ها و شادی هایم...
همدمی تا ابد....
ضربان این قلب بی جانم روز به روز رو به مرگ است...
دلی پر ز خون , پر ز درد , پر ز زخم دشنه ی این روزگار نامرد...
میخندم , میخندم به همه ی این بی همدمی ها ولی دلی پر ز تنهایی دارم که در پس این خنده ها
میگرید...
چشمانی که با اشک آشناست و گلویی که از بغض های شبانه سر ریز است...
روزی به پایان میرسد , همه چیز , و در انتظار آن روز میمانم...